جملات بزرگان ، جملات تکان دهنده ، جملات قصار حکیم اردبزرگ

جملات بزرگان ، جملات تکان دهنده ، جملات قصار حکیم اردبزرگ

سخن حکیمانه ، سخنان ارد بزرگ ، پند حکیمانه ، پند های زندگی ، حرفهای پند اموز ، چهره های ماندگار ، پند روانشناسی ، جملات قصار زیبا ، جملات باحال ، سخنان ارد بزرگ ، زیباترین جملات عاشقانه ، سخنان زیبای بزرگان ، سخنان بزرگان ، جملات قصار از بزرگان
جملات بزرگان ، جملات تکان دهنده ، جملات قصار حکیم اردبزرگ

جملات بزرگان ، جملات تکان دهنده ، جملات قصار حکیم اردبزرگ

سخن حکیمانه ، سخنان ارد بزرگ ، پند حکیمانه ، پند های زندگی ، حرفهای پند اموز ، چهره های ماندگار ، پند روانشناسی ، جملات قصار زیبا ، جملات باحال ، سخنان ارد بزرگ ، زیباترین جملات عاشقانه ، سخنان زیبای بزرگان ، سخنان بزرگان ، جملات قصار از بزرگان

 

 

هزار و یکشب


دو مرد و زن نجیب



آورده اند که در زمان گذشته در میان بنی اسرائیل زنی بود نیکو کار، و آن زن هر روز به مصلا بیرون میرفت و در پهلوی مصلا باغی بود. چون آن زن بسوی مصلی میرفت به باغ اندر آمده در آنجا وضو میساخت و دو مرد بحراست آن باغ مشغول بودند. آن دو مرد او را به خویش بخواندند. آن پاکدامن امتناع کرد. ایشان گفتند: اگر ما را بخود راه ندهی ما هر دو بزنا کردن تو گواهی دهیم.

آن زن گفت: خداوند مرا از شر شما نگاه خواهد داشت.

پس آن دو مرد در باغ بگشودند و فریاد برآوردند. مردمان همه رو به سوی ایشان کردند و حادثه باز پرسیدند. ایشان گفتند این زن را دیدیم که با جوانی به فجور مشغول بود. جوان از دست ما بگریخت و در آن ایام عادت این بوده است که زنا کار را سه روز از برای رسوائی او میگردانیدند پس او را سنگسار میکردند. پس آن عاجز بیگناه را سه روز گردانیدند و آن دو مرد باغبان هر روز بنزد او آمده و باو میگفتند اگر مقصود ما را برآوری ترا ازین ورطه خلاص کنیم. او میگفت من اگر بسختی جان بدهم به که بحرام دل بنهم. پس از سه روز مردم بسنگسار کردن او گرد آمدند.

دانیال نبی علیه السلام نیز در میان ایشان دوازده ساله بود. چون مردم خواستند او را سنگسار کنند دانیال گفت: مشتابید تا من در میان ایشان حکم کنم. پس کرسی بنشاندند، دانیال بنشست و آن دو مرد باغبان را از یکدیگر جدا کرد و او اول بود که میان گواهان تفرق کرد. پس با یکی از آندو مرد گفت: آنچه دیده ای باز گو. آن مرد ماجرا بیان کرد.

دانیال باو گفت: این کار در کدام مکان باغ روی داد؟ گفت: در سمت شرقی باغ و در زیر درخت امرود اتفاق افتاد. پس از آن دیگری را حاضر آورده از او پرسید که آنچه دیده باز گو. او نیز ماجرا باز گفت. دانیال گفت که در کدام مکان از باغ این حادثه روی داد؟ آنمرد گفت: در سمت غربی در زیر درخت سیب بود. با همه اینها آن زن ایستاده سر به آسمان داشت و از خدایتعالی خلاصی میخواست. آنگاه خداوند صاعقه نازل فرمود در حال آن دو باغبان بسوختند و پاکدامنی آن زن به مردم آشکار شد و این اول معجزه بود که از دانیال سر زد. 

 

 

 http://30min.mastertopforum.net/viewtopic.php?t=191 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد